کد مطلب:99180 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:247

و من خطبه له و هی المعروفه بالشقشقیه











اما و الله لقد تقمصها فلان و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی. ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر. فسدلت دونها ثوبا و طویت عنها كشحا. و طفقت ارتای بین ان اصول بید جذاء او اصبر علی طخیه عمیاء یهرم فیها الكبیر. و یشیب فیها الصغیر. و یكدح

[صفحه 178]

مومن حق یلقی ربه. فرایت ان الصبر هاتا احجی فصبرت و فی العین قذی. و فی الخلق شجا. اری تراثی نهبا حتی مضی الاول لسبیله فادلی بها الی فلان بعده ( ثم تمثل بقول الاعشی:)


شتان ما یومی علی كورها
و یوم حیان اخی جابر


فیا عجبا بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لاخر بعد وفاته. لشد ما تشطرا ضرعیها. فصیرها فی حوزه خشناء، یغلظ كلمها و یخشن مسها. و یكثر العثار فیها. و الاعتذار منها، فصاحبها كراكب الصعبه ان اشنق لها خرم. و ان اسلس لها تقحم. فمنی الناس لعمر الله بخبط و شماس. و تلون و اعتراض. فصبرت علی طول المده و شده المحنه.

حتی اذا مضی لسبیله. جعلها فی جماعه زعم انی احدهم. فیا لله و للشوری. متی اعترض الریب فی مع الاول منهم حتی صرت اقرن الی هذه النظائر لكنی اسففت اذ اسفوا و طرت اذ طاروا. فصغی رجل منهم لضغنه. و مال الاخر لصهره، مع هن و هن. الی ان قم ثالث القوم نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه. و قام معه بنو ابیه یخضمون مال الله خضمه الابل نبته الربیع، الی ان انتكث فتله. و اجهز علیه عمله و كبت به بطنته. فما راعنی الا و الناس كعرف الضبع الی ینثالون علی من كل جانب. حتی لقد وطی ء الحسنان. و شق عطفای، مجتمعین حولی كربیضه الغنم فلما نهضت بالامر نكثت طائفه و مرقت اخری و قسط آخرون كانهم لم یسمعوا كلام الله حیث بقول:«تلك الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین.» بلی و الله لقد سمعوها و وعوها. و لكنهم حلیت الدنیا فی اعینهم وراقهم زبرجها.

اما و الذی فلق الحبه. و برا النسمه لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر. و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بكاس اولها. و لالفیتم دنیاكم هذه ازهد عندی من عفطه عنز.(قالوا و قام الیه رجل من اهل السواد عند بلوغه الی هذا الموضع من خطبته، فناوله كتابا فاقبل ینظر فیه. قال له ابن عباس رضی الله عنهما. یا امیرالمومنین لو اطردت خطبتك من حیث افضیت. فقال:) هیهات یا ابن عباس تلك شقشقه هدرت ثم قرت.(قال ابن عباس فو الله ما اسفت علی كلام قط كاسفی علی هذا الكلام ان لا یكون امیرالمومنین علیه السلام بلغ منه حیث اراد.)

[صفحه 179]

و از خطبه های اوست كه به شقشقیه معروف است.

هان! به خدا سوگند جامه ی خلافت را درپوشید و می دانست خلافت جز مرا نشاید، كه آسیا سنگ تنگ گرد استوانه به گردش درآید. كوه بلند را مانم كه سیلاب از ستیغ من ریزان است و مرغ از پریدن به قله ام گریزان.- چون چنین دیدم- دامن از خلافت درچیدم و پهلو از آن پیچیدم و ژرف بیندیشیدم كه چه باید و از این دو كدام شاید؟ با دست تنها بستیزم یا صبر پیشه گیرم و از ستیز بپرهیزم ؟ كه جهانی تیره است- و بلا بر همگان چیره- بلایی كه پیران در آن فرسوده شوند و خردسالان پیر و دیندار تا دیدار پروردگار در چنگال رنج اسیر. چون نیك سنجیدم، شكیبایی را خردمندانه تر دیدم و به صبر گراییدم حالی كه دیده از خار غم خسته بود و آوا در گلو شكسته. میراثم ربوده ی این و آن و من بدان نگران. تا آنكه نخستین، راهی را كه باید پیش گرفت و دیگری را جانشین خویش گرفت.(سپس امام مثلی بر زبان راند و این بیت اعشی برخواند كه:)

«روز مرا با حیان، برادر جابر، چه مشابهت؟ و این دو را با هم چه مناسبت؟ من، همه روز در گرمای سوزان بر پشت شتر بوده و او آسوده، به راحت در خانه غنوده.»

شگفتا! كسی كه در زندگی می خواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسید كوشید تا آن را به عقد دیگری درآرد.- خلافت را چون شتری ماده دیدند- و هر یك به پستانی از او چسبیدند و سخت دوشیدند و- تا توانستند نوشیدند- سپس آن را به راهی درآورد ناهموار، پرآسیب و جان آزار، كه رونده در آن هر دم به سر درآید و پی درپی پوزش خواهد و از ورطه به در نیاید. سواری را مانست كه بر بارگیر توسن نشیند، اگر مهارش بكشد، بینی آن آسیب بیند و اگر رها كند سرنگون افتد و بمیرد. به خدا كه مردم چونان گرفتار شدند كه كسی به اسب سركش نشیند و آن چارپا به پهنای راه رود و راه راست را نبیند. من آن مدت دراز را با شكیبایی به سر

[صفحه 180]

بردم، رنج دیدم و خون دل خوردم. چون زندگانی او به سر آمد، گروهی را نامزد كرد و مرا در جمله ی آنان درآورد. خدا را چه شورایی! من از نخستین چه كم داشتم، كه مرا در پایه ی او نپنداشتند و در صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز و با گفتگوشان دمساز گشتم. اما یكی از كینه، راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید و این دوخت و آن برید، تا سومین به مقصود رسید و همچون چارپا بتاخت و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت و پیاپی دو پهلو را آكنده كرد و تهی ساخت. خویشاوندانش با او ایستادند و بیت المال را خوردند و بر باد دادند. چون شتر كه مهار برد و گیاه بهاران چرد،- چندان اسراف ورزید - كه كار به دست و پایش بپیچید و پرخوری به خواری و خواری به نگونگساری كشید و ناگهان دیدم مردم از هر سوی روی به من نهادند و چون یال كفتار پس و پشت هم ایستادند، چندانكه حسنان فشرده گشت و دو پهلویم آزرده به گرد من فراهم و چون گله ی گوسفند سرنهاده به هم. چون به كار برخاستم گروهی پیمان بسته شكستند و گروهی از جمع دینداران بیرون جستند و گروهی دیگر با ستمكاری دلم را خستند. گویا هرگز كلام پروردگار را نشنیدند- یا شنیدند و كار نبستند-، كه فرماید:«سرای آن جهان از آن كسانی است كه برتری نمی جویند و راه تبهكاری نمی پویند و پایان كار، ویژه ی پرهیزگاران است» آری به خدا دانستند، لیكن دنیا در دیده ی آنان زیبا بود و زیور آن در چشمهایشان خوشنما.

به خدایی كه دانه را كفید و جان را آفرید، اگر این بیعت كنندگان نبودند و یاران حجت بر من تمام نمی نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته ی این كار را از دست می گذاشتم و پایانش را چون آغازش می انگاشتم و چون گذشته، خود را به كناری می داشتم و می دیدید كه دنیای شما را به چیزی نمی شمارم و حكومت را پشیزی ارزش نمی گذارم.(این هنگام مردی عراقی بپا خاست و نامه ای به دست او داد و امام در

[صفحه 181]

آن به نگریستن ایستاد، چون از خواندن نامه بپرداخت، پسر عباس گفت:«ای امیر مومنان چه شود كه به خطبه بپردازی و سخن را از آنجا كه ماند بیاغازی؟» فرمود:) پسر عباس، هرگز! آنچه شنیدی شعله ی غم بود كه سركشید و تفت بازگشت و در جای آرمید.(پسر عباس گوید: به خدا سوگند، هرگز به هیچ گفتاری چنان دریغ نخوردم كه بر این گفتار اندوه بردم، كه چرا امیرالمومنین نتوانست سخن را بدانجا رساند كه بایست.)


صفحه 178، 179، 180، 181.